جدول جو
جدول جو

معنی تمنا داشتن - جستجوی لغت در جدول جو

تمنا داشتن
(اِ شُ دَ)
امید و آرزو داشتن:
دهان خشک و دل خسته ام، لیکن از کس
تمنای جلاب و می هم ندارم.
خاقانی.
ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا
حلوا بکسی ده که محبت نچشیده.
سعدی.
شبی و شمعی و گوینده ای و زیبایی
ندارم از همه عالم جز این تمنایی.
سعدی.
هرکسی را سر چیزی و تمنای کسی
ما به غیر از تو نداریم تمنای دگر.
سعدی.
بر گل روی تو چون بلبل مستم واله
از رخ لاله و نسرین چه تمنا دارم.
سعدی.
توقع خدمت از کسی دار که تمنای نعمت از تو دارد. (گلستان).
تمنای ترحم دارد از خونریز مژگانی
که تیغ خود به دامان قیامت پاک می سازد.
صائب (از آنندراج).
باز خون از جگرم دیده تمنا دارد
ابر چون خشک شود چشم به دریا دارد.
ملا رونقی همدانی (ایضاً).
آرزو کی بدل اهل هوس جا دارد
به تمنا نرسد هرکه تمنا دارد.
حسن وهب (ایضاً).
رجوع به تمنا و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
تمنا داشتن
یوبه داشتن یاسگی
تصویری از تمنا داشتن
تصویر تمنا داشتن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گمان داشتن
تصویر گمان داشتن
ظن داشتن، شک داشتن
نگران بودن، انتظار داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ وَ دَ)
ترده و سند داشتن و دست آویز داشتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ کَنَ / نِ کَ دَ)
بهره داشتن. نصیب داشتن:
کافران از بت بی جان چه تمتع دارند
باری آن بت بپرستید که جانی دارد.
حافظ.
از لذت حیات ندارد تمتعی
امروز هرکه وعده فرداش می دهند.
حافظ (از آنندراج).
رجوع به تمتع و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ قَ / قِ صِ کَ دَ)
در گرفتاری و سختی قرار دادن. در رنج و مشقت داشتن کسی یا چیزی. در مضیقه و تنگی داشتن.
- به تنگ داشتن، به ستوه آوردن:
بدو گفت ما را چه داری به تنگ
همی تیزی آری بجای درنگ.
فردوسی.
- تنگ داشتن جنگ بر کسی، درمانده و عاجز کردن او را. عرصه را بر دشمن تنگ ساختن:
به یک خدنگ دژآهنگ جنگ داری تنگ
تو بر پلنگ شخ وبر نهنگ دریابار.
عنصری.
- تنگ داشتن جهان بر کسی، در زجر و سختی قرار دادن. در مشقت و تنگی نگه داشتن. آزار دادن. به ستوه آوردن:
جهان تنگ دارند بر زیردست
بر ایشان شودخوار، یزدان پرست.
فردوسی.
- تنگ داشتن خورش بر کسی، در سختی معیشت قرار دادن وی را:
بر او بر خورشها مدارید تنگ
مدارید کین و مسازید جنگ.
فردوسی.
- تنگ داشتن دل از کسی (به چیزی) ، غمگین و اندوهناک شدن از کسی (به چیزی). آزرده خاطر بودن از کسی (به چیزی) :
سپه خواست کاندیشۀ جنگ داشت
ز رستم بدانگونه دل تنگ داشت.
فردوسی.
شما دل به رفتن مدارید تنگ
گر از چینیان لشکر آید به جنگ.
فردوسی.
رجوع به دلتنگ شود.
- تنگ داشتن عرصه، تنگ داشتن میدان. دشوار و سخت گردانیدن کارزار بر کسی. راه گریز بستن بر کسی. در مضیقه قرار دادن کسی را:
گر اجل پیش آید از شادی معلق می زند
عرصه بر خصم تو از بس تنگ دارد روزگار.
اثر (از آنندراج).
رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(سُ گَ تَ)
سؤظن داشتن، فکر کردن. خیال کردن:
به آستین ملالی که بر من افشانی
گمان مدار که از دامنت بدارم دست.
سعدی.
، تشویش داشتن. نگران بودن:
ور ز کژدم به دل گمان داری
کفش و نعل از برای آن داری.
سنایی.
، امید و انتظار داشتن. چشم داشت:
چیست فردوس که در دیدۀ ماجلوه کند
ما گمانها به غرور نظر خود داریم.
صائب
لغت نامه دهخدا
(رَ غَ)
بیزار بودن. بیزاری جستن:
یاران شدند آتش سخن کاین چیست کار آب کن
نوروز نو زآب کهن خط تبرّا داشته.
خاقانی.
رجوع به تبرّا و تبرؤ و دیگر ترکیب های آن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ / نِ جُ تَ)
نیرو داشتن. تاب داشتن. قدرت داشتن:
من و رخش و کوپال و برگستوان
همانا ندارند با من توان.
فردوسی.
کسی کو به خود بر توان داشتی
ز طبع آرزوها نهان داشتی.
نظامی.
رجوع به توان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ دی دَ / دِ شِ کَ تَ)
دیدن چیزهایی که لایق نگریستن بود. (ناظم الاطباء). درخور تماشا بودن. تماشایی بودن:
وجد صوفی شب معراج تماشا دارد
جلوۀ تیر در آماج تماشا دارد.
اشرف (از آنندراج).
نوبهاراست و جهان سیر چمنها دارد
وضع دیوانۀ ما نیز تماشا دارد.
میرزا بیدل (ایضاً).
، مشغول تماشا بودن:
نترسی که داری تماشا بباغ
که چون لاله از دل بسوزند داغ.
فردوسی.
رجوع به تماشا و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ)
عقل و ادراک داشتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ دَ)
دارای تربیت بودن. (ناظم الاطباء). شهرنشین بودن و در مرحلۀ کامل تربیت اجتماعی قرار داشتن. خلاف بربریت
لغت نامه دهخدا
تصور کردن انگاشتن: باستین ملالی که بر من افشانی گمان مدار که از دامنت بدارم دست. (غزلیات)، سوء ظن داشتن، نگران بودن تشویش داشتن: ور ز کژدم بدل گمان داری کفش و نعل از برای آن داری. (سنائی)، امید و انتظار داشتن چشم داشتن: چیست فردوس که در دیده ما جلوه کند ک ما گمانها بغرور نظر خود داریم. (صائب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمول داشتن
تصویر تمول داشتن
توانگر بودن مال داشتن ثروتمند بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنگ داشتن
تصویر تنگ داشتن
((~. تَ))
بر کسی سخت گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منت داشتن
تصویر منت داشتن
((~. تَ))
مرهون احساس کسی بودن
فرهنگ فارسی معین
اقامت داشتن، سکونت داشتن، ماوا داشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سپاس گزار بودن، متشکر بودن، ممنون بودن، منت پذیر بودن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قبول داشتن، اعتراف کردن، پذیرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی